22 ماهگي
سلام عزيزترينم 22 ماهگيت مبارك . پسري حدود يك هفته ميرفت مهد البته نه مثل بقيه بچه ها صبح به زور ساعت 9ونيم يا 10 بيدارت ميكردم تا 10 ونيم ديگه از خونه راه مي افتاديم حدود يك ساعت پيشت ميموندم وبعد مي اومدم خونه دو روز اول يكي دو ساعت بدون من ميموندي ولي از روز سوم به محض اينكه ميرسيديم مهد مياومدي بغلم و ديگه از بغلم پايين نمياومدي خلاصه اينجوري شد كه ديگه منم دلم نيومد اذيت بشي ولي بابا اصرار داره دوباره ببرمت وبه هر طريقي شده اونجا موندگارت كنم البته يه جورايي حق با باباست چون اينطوري وابستگي شديدي كه به من داري كمتر ميشه از لحاظ ارتباط برقرار كردن با بچه هاي ديگه وتاثير روي تكلم وغذا خوردن هم خوبه حالا دوباره هفته ديگه ميبرمت ببينم چي ميشه كلمات جديدي كه يادگرفتي
آب ←آبي / اسب ← اسي / ني ني ← نني/ جوجو ← دودو
بابا خودشو كشت به تو ياد بده بگي بابا هر بار بهت ميگه بگو بابا تو سريع ميگي مامان مامان خودمونيم خيلي سياست داري ميتوني بگي بابا ولي براي حرص دادن به بابا دائم ميگي مامان
قشنگم عكسهايي كه امروز برات ميزارم براي عيده عكس جديد ازت نگرفتم ولي اگه عكس جالبي گرفتم ميزارم
كسرا و هاپو