امير كسرا امير كسرا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

كسرا وروجك دوست داشتني شایان شیطون دوست داشتنی

دومين پاييز

سلام قشنگم آخه پسري من از دست تو بايد چي كار كنم كه اينقدر بد غذايي قبلا حدااقل كوچيك تر بودي ميتونستم بشونمت وبه زور هم شده چند تا قاشق غذا بهت بدم ولي حالا از دستم فرار ميكني تنها چيزي كه با ميل خودت ميخوري آبه كه اون هم به خاطر اينكه دستتو ببري تو ليوان وبازي كني دوست داري ديگه شانسي يه مقدارشم ميره تو دهنت ومجبور ميشي قورت بدي از هر ترفندي هم كه بگي واسه به اشتها درآوردنت استفاده كردم ولي بي فايده بودن ديگه به اميد اينم كه گذر زمان بتونه اوضاع رو عوض كنه جويدن هم كه اصلا بلد نيستي يه راست قورت ميدي واي دلم از دستت پره ديگه بيشتر توضيح نميدم . يه سري عكس پاييزي خوشگل ازت گرفتم ببين حالشو ببر وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی، ی...
18 آبان 1392

عيد غدير

سلام سلام قند عسل تولد 16 ماهگيت با دومين عيد غدير زندگيت مصادف شده عزيز دلم عيد غدير و 16 ماهگيت مبارك برعكس پارسال امسال عيد سرمون شلوغ بود مهمون داشتيم جناب عالي هم خيلي خوب مهمون داري كردي همش نق ميزدي منو بابا نوبتي بايد بغلت ميكرديم تا ميزاشتيمت زمين گريه ميكردي . يه كم از كارهاي جديدت بگم پسرگلم كلمه ي ""نه"" رويادگرفته بهت ميگيم فلاني رودوست داري خيلي قاطع ميگي نه - غذا ميخواي نه ميري جلوي حمام واميستي بهت ميگم ميخواي بري حمام كجاتو بشوري دستاتو به هم ميكشي - ميري روي سطل اشغال وشير آب رو باز ميكني كسراي ماست خور ماماني چند كيلو شدي؟؟؟... اينم از برنامه ي جديدت اينم از عكس هاي امروزت وپارسالت ...
2 آبان 1392

15 ماهگي

سلام گل پسري خوبي شنگول من 15 ماهگيت مبارك از اين كه ميتونم روز به روز بزرگ شدنتو ببينم خوشحالم پسرم به حيوانات علاقه داري اگه يه گربه تو كوچه ببيني دنبالش ميكني بعدم كه گربه ميره گريه ميكني كه چرا فرار كرد وقي هم ميبرمت روستا دوست داري گوسفندا و مرغ وخروس و اردكا روببيني يه كار جديد ياد گرفتي وقتي بهت ميگم هايو چي ميگه ميگي بَ بَ يه دفعه هم اتفاقي براي چند بار پشت سر هم گفتي بابا ولي ديگه يادت رفت يه سري از هم سن وسالات الان دارن چند كلمه ميگن ولي جنابعالي تو حرف زدن گويا تنبل تشريف دارين ، راستي 31 شهريور محدثه دختر عمه جميله رو برديم مدرسه امسال كلاس اوليه مامانش رفته بود دانشگاه به خاطر همين منو شما محدثه رو همراهي كرديم انشاا... همه ي ب...
2 مهر 1392

كار خطرناك كسرا

سلام خوشگلم نميدوني ديروز چقدر منو ترسوندي مثل هميشه صبح خيلي سرحال از خواب بيدار شدي ومشغول بازي وخرابكاري شدي منم تو آشپزخونه سرگرم بودم يه دفعه باگريه اومدي پيش من فكر كردم موقع بازي دستت به جايي كشيده يه كم بغلت كردم آروم شدي ولي دوباره شروع كردي به گريه كردن نميدونستم چي شده دهنت هم باز بود وآب دهنت ميرفت دوباره گفتم شايد لثه هات ميخاره ولي هيچوقت اينطوري بيقراري نميكردي رفتم برات صبحانه آماده كردم تا يه لقمه خوردي جيق زدي ودوباره گريه هات شروع شد دهنتو باز كردم ببينم چي شده كه ديدم يه سيم حدودا 5 سانتي ته حلقت گير كرده واي منو بگي دستو پام داشت ميلرزيد اشكام همينطوري شر شر ميريخت ولي يه لحظه به خودم مسلط شدم دست انداختم وسيمو درآوردم ا...
26 شهريور 1392

يك در يك

عزيز دل مامان چطوره ؟؟ پسري امروز يك سال ويك ماه ويك روزت شده خودتم كه يك يكي پس اين همه يك مبارك يه دونه ي من .... پسر خوبي هستي فقط تو غذا خوردن منو اذيت ميكني يه سري كارهاي جديد ياد گرفتي كه تااونجايي كه يادم بياد برات مينويسم اگه دير به دير ميام سراغ وبلاگت واسه اينه كه خودت نميخواي تا من ميشينم پاي كامپيوت شروع به نق زدن ميكني خودتو آويزون صندلي ميكني تا بيارمت بالا وقتي هم كه ميشونمت تو بغلم تالاپ تولوپ ميزني روي لب تاب منم بيخيال كامپيوتر ميشم و خاموشش ميكنم وميرم سراغ كارهام عاشق خاموش وروشن كردن كليد برقي تا بهت ميگيم برق ميدوي ميري روي مبل و كليد برق رو روشن وخاموش ميكني هميشه آماده ي بيرون رفتني تاميبيني يكي داره لباس ميپوشه...
3 شهريور 1392

تولد يك سالگي

سلام يدونه ي من تولدت مبارك عزيز دلم امروز اولين سالگرد تولدته انشاا... 120 ساله شي پسرم تو همه ي وجود من و بابايي يكساله كه زميني شدي با ورودت به زندگيممون رونق دوباره دادي روزی که به دنيا آمدی هرگز نميدانستی زمانی خواهد رسيد که آرامش بخش روح و روان کسی می شوی که با تو دنيا برايش زيباتر است ! بهانه ی آرامشم تولدت مبارک … نيما يوشيج در جشن يك سالگي پسرش نوشت : پسرم !يك پاييز ،يك زمستان،يك بهار ويك تابستان راديدي ! ازاين پس همه چيز جهان تكراريست جز مهرباني...     بقيه عكسها در ادامه مطلب  اين عكسو دقيقا تو همون لحظه ي تولدت گرفتم مثل هميشه مشغول خرابكاري بودي  يه تولد كوچولو برات گرفتيم من...
14 مرداد 1392

راه رفتن (قسمت دوم)

سلام پسري از روزي كه پست قبلي رو برات گداشتم ديگه راه رفتنت كامل شد انگار به غيرتت برخورد خوب البته همه ميگن طبيعيه هر بچه اي كه راه ميافته اينطوريه كم كم راه رفتنش كامل ميشه اينقدر خوشگل راه ميري كه من دوست دارم فقط بشينمو راه رفتن تو رو تماشا كنم گلم خيلي برامون عزيزي
30 تير 1392

راه رفتن (قسمت اول)

سلام پسرم قربونت برم بالاخره اولين قدمهاي مستقلت روبرداشتي اولين بار 20 تير ماه تونستي حدود 5 متر رو به تنهايي قدم بزني منو بابا اونقدر برات دست زديم وتشويقت كرديم كه نگو تو هم ذوق ميكردي وتند تر مي اومدي ولي روز بعد هركاري كردم ديگه راه نرفتي دوباره پسفرداش خودت بلند شدي وشروع به راه رفتن كردي ولي به صورت دائم راه نميري يه خورده ميري دوباره تا چند ساعت ديگه راه نميري شايد يك روز كامل راه نري نميدونم چرا اينطوري هستي ولي اگه دستتو بگيرم تا اونجايي كه بتوني ميخواي راه بري اينقدر هم تند ميري كه بعضي وقتها من كم ميارم .بابا با موبايلش از اولين قدمهايي كه برداشتي فيلم گرفته هرشب كه ميخواد بخوابه فيلمت رونگاه ميكنه و كلي قربون صدقت ميره خداروشكر ...
26 تير 1392